چراغ جادو

نام:
ايميل:
سايت:
   
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
  
  
 
کوچه‏هاي شهر را که ورق مي‏زنم، نامت را بر پيشاني افتخار اين سرزمين، درخشان مي‏يابم. از پشت نيزارهاي به خون نشسته صدايت مي‏زنم .تقويم‏ها جفا کرده‏اند، اگر تنها به چند روز براي شهيدان بسنده کنند. قلم‏هاي منظوم اگر کم بگذارند، در حق خون، کوتاهي کرده‏اند.هنوز هم در برابرت کم مي‏آورم. هر بار که چشمم به تابلوي سر کوچه مي‏افتد، انگار تابلو با من حرف مي‏زند! «کوچه شهيد...» دلم مي‏لرزد. انگار تمام زمستان به دلم هجوم آورده است! در خودم مي‏شکنم. همه چيز عوض شد. تو رفتي و من ماندم. مي‏ترسيدم اسير روزمرگي‏ها شوم و شدم، اسير زندگي شوم و شدم، مي‏ترسيدم يک روز، از خودم شرمنده باشم که هستم.مي‏دانم که مي‏خواهي فانوس يادت را روشن نگاه دارم... مي‏دانم، که رسالتي بزرگ بر شانه دارم...بايد پرنده بودن را دوباره بياموزم؛ بياموزم و بياموزانم. بايد قصه پرواز را دوباره بخوانم. بايد ثابت کنم تو حقيقتي زنده‏اي. تو خون سرخي هستي در رگ‏هاي اين سرزمين...
بايد شروع کنم و تو را به تمام جهان بشناسانم.